آیلینآیلین، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

دخترم ثمره عشق مامان و بابا

برنامه روزانه آیلین در ماه ششم

1392/12/13 21:19
نویسنده : مامانی
219 بازدید
اشتراک گذاری

صبح که از خواب پامیشه اول شیر میخوره و یا کارش گریه کردنه smile emoticon kolobokیا بازی کردن Happy Danceمعلوم نیست هر روز یه سازی میزنه که باید من با سازش برقصمniniweblog.com

بعد جلوی تلویزیون درازش میکنم و کارتون نگاه میکنه و حالش خوب باشه کلی میخنده

ساعت 1:بعد عوض کردن پوشک و شستن دست و صورت شربت آموکسی که دکتر واسه سرما خوردگیش تجویز کرده بود، حدود 3/5 سی سی میدمTabaa پیکسل پیکسل (VGA) و داروهای پیکسل

ساعت 2:حدود سه الی چهار قاشق فرنی میدم connie_feedbaby.gifقربونش برم فرنی خیلی دوست داره

بعد خوردن فرنی کم کم خوابش میگیره و میخوابه krank01.gif

بعد از اینکه بیدار میشه  نوبت شیر خوردن connie_32.gifو بازی کردنشه  همش باید پیشش باشی و باهاش بازی کنی

ساعت 6: قطره آ-د در حدود سی قطره با پی تی کوش(قاشق چایخوری پی تی کو میشناسه) بهش میدمTabaa پیکسل پیکسل (VGA) و داروهای پیکسل

ساعت 8: 15 قطره آهن با قطره چکان تو حلقش میریزمTabaa پیکسل پیکسل (VGA) و داروهای پیکسلبعد قطره آهن حتما باید آبجوش داده بشه بنابراین  به آیلینم کمی آبجوش با نبات و کمی نعنا میدم

ساعت 9: دوباره شربت آموکسی بهش میدم این شربت هم چون شیرینه آیلینم دوستش دارهTabaa پیکسل پیکسل (VGA) و داروهای پیکسل

ساعت 11:بعد عوض کردن پوشکش(عوض کردن پوشکش زمان خاصی نداره هر وقت خودش خیس کنه پوشکش عوض میکنم) شربت هیدروکسی زین بخاطر حساسیتش دکتر داده بود در حدود 2 سی سی بهش میدمTabaa پیکسل پیکسل (VGA) و داروهای پیکسل این شربت تا حدودی خواب آوره و کم کم خوابش میگیره و میخوابهniniweblog.com

از این به بعد قراره شب هم فرنی بهش بدم بعد چند روز هم سوپ به مواد غذاییش اضافه میشه دخترم کم کم داره بزرگتر میشه و قراره به سفره دو نفریمون اضافه بشه

  فردا هستم تا با لبخند زیبای تو روزم را  آغاز کنم.لبخند

سلامی به زیبایی روی ماهت
به لبخندگرمت، دل بی گناهت

دو دست تمنا برایت کشانم
همیشه به سوی خدایم، خدایت

سلامت سرت، خوش دلت،خانه ات شاد
به کامت بماند جهان تا قیامت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

بابایی
5 اسفند 92 20:57
دستم به آرزوهایم نمی رسد آرزوهایم بسیار دورند... ولی درخت سبز صبرم می گوید: امیدی هست...خدایی هست... این بار برای رسیدن به آرزوهایم یک صندلی زیر پایم می گذارم شاید این بار دستم به آرزوهایم برسد...
مامان حنــــــــــــــــا
9 اسفند 92 22:14
ای جووووونم . دختر منم تقریبا هم سن دخمل شماس عزیزم ب وب من هم سر بزنید . خوشحال میشم