آیلینآیلین، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

دخترم ثمره عشق مامان و بابا

دخترم در حال سوت زدن

آفرین دخترم دخترم خیلی امتحانت کردم خیلی باهوشی خیلی زود سوت زدن یادگرفتی قبلا با میکی موست سوت میزدی ولی حالا بابایی اینو برات گرفته و تو با صدای بلند سوت میزنی خیلی بامزه میشی سوت زدنی ...
25 ارديبهشت 1393

دعا میکنم

دعا میکنم که هیچگاه چشمهای زیبای تورا در انحصار قطره های اشک نبینم دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم دعا میکنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد همیشه ازحرارت عشق گرم باشد من برایت دعا میکنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند برای شاپرک های باغچه خانه ات دعامیکنم که بالهایشان هرگز محتاج مرهم نباشند من برای خورشید آسمان زندگیت دعامیکنم که هیچگاه غروب نکند دختر گلم یکی از شاه کلیدهای سعادت و خوشبختی در دنیا سپاس است سپاس از خدا برای هر آنچه که  هست و نیست... سپاس ا...
17 ارديبهشت 1393

سفر به مراغه 2

دخترم روز جمعه همراه آنا،وحید عمو، عمه رقی رفتیم شهر مراغه، اول رفتیم غار هامپوئیل تو مسیر جاده مراغه -هشترود اونجا نهار خوردیم بعد به امامزاده چکان رفتیم تو راه رفت به امامزاده نگه داشتیم و کلی عکس گرفتیم تره آش هم چیدیم تا آنا واسمون آش بپذه کلی خندیدیم خدا این روزهای خوب ازمون نگیره که دلمون با اینا شاده اونجا تا ساعت 5 بعد از ظهر زیارت و کمی استراحت کردیم بعد راهی تبریز شدیم چقدر تو اونروز بهت خوش گذشت دختر خندان مامانی عکس دسته جمعی دختر مظلومم اا آیلین همراه مامان و بابا چیدین تره در راه برگشت از غار هامپوئیل استراحت در محوطه امامزاده چکان با آیلینی خندان آیلینی همرا...
17 ارديبهشت 1393

بازی دخترم

دخترم خیلی دوست داری رو زمین دراز بکشی و با اسباب بازیات بازی کنی تو عالم خودت اونارو دوست خودت میدونی و چند ساعت واسه خودت سرگرم میشی ...
17 ارديبهشت 1393

مریضی دخترم

خدایا نزار هیچ بچه ای مریض شه خیلی سخته درد کشیدن یه طفلی که نمیتونه بگه کجام درد میکنه... آیلین جونم الهی تموم دردات بریزه رو سر من که طاقت درد کشیدنت رو ندارم  خدا کنه خیلی زود خوب شی و دیگه مریض نشی عزیزکم ... تو دو روزه مریض شدی ... شبا نمیتونی بخوابی ... رنگت پریده و سستی دیگه آیلین قبلی من نیستی که هد هد میکرد دلم میگیره دخترم تورو اینطوری ببینم دیشب خیلی حالت بد بود تا ساعت 4 نصف شب گریه میکریدی  خدا کنه خیلی زودخوب شی گلکم ... خدایا خودت نگهدار همه ی بچه ها باش...(الهی آمین) ...
17 ارديبهشت 1393

آذرشهر

روز 15 فروردین بود که به اتفاق دایی اسماعیل رفتیم روستای قرمزی گل آذرشهر روستای زیبایی بود حالا تابستونش خوشکلتر هم میشه خیلی خوش گذشت تو هم عزیزم اذیتم نکردی دختر خوبی بودی دایی آتیش روشن کرد سیب زمینی انداختیم توش تا بپزه کلی عکس انداختیم   عشقم معلومه رانندگی هم دوست داری چه ذوق کردی  قربون نگاه کردنت برم من عزیزم ...
13 ارديبهشت 1393