برای دختر می نویسم
یک درختم.نه پیر و نه جوان.در میانه ام.در آغوشم نهالی مدتی است جوانه کرده.نهالی که از من ریشه دارد.کوچک است و جوان.همه احساسم است.
منه درخت گاهی برایش گرمم مثل خورشید .گاهی خشمگین مثل طوفان.گاهی ابری مثل باران.
آن زمان که ریشه ام را در میان ریشه های کوچکش می دوانم تا در خاک هر چه بیشتر استوار شود با خود می اندیشم که در درونش چه چیز به ارمغان خواهم گذاشت.مادریم را.عشقم را.احساسم را یا خشمم را.اما هر چه هست می بالم به او.آن زمان که من طوفانم یا که باران او خورشید من است.از خود می پرسم که او در من چه به یادگار می گذارد؟
مست می شوم از گرمایش .مهرش ...
ای کاش مثل او من هم نهالی می شدم پر از بخشش.پر از گرمای لذت بخش خورشید...
دخترم بزرگ شدی لالایی هام یادت نره
چقدر برات قصه بگم دوباره خوابت ببره
چقدر نوازشت کنم تا تو به باور برسی
این دو تا دستای منه تو اون روزای بی کسی
وقتی کمر مامانی خم شده پیش روی تو
اگه چروکه صورتم میبره آبروی تو
لالایی هام یادت نره
بذار برات قصه بگم دوباره خوابت ببره
از اون روزا که مشت من با دست تو وا نمی شد
تو خواب و بیداری تو هیچ کسی مامان نمی شد
اون که تو اوج خستگیش خنده ی رو لباش بودی
تا تو بهونه میکردی سوار شونه هاش بودی
لالایی هام یادت نره
بذار برات قصه بگم دوباره خوابت ببره
لالا لالا گلکم لالایی کن دلبرکم
خواب پریشون نبینی ای غنچه با نمکم
لالا لالا گلکم لالایی کن دخترکم
چشماتو گریون نبینم گریه نکن دردونکم
لالایی هام یادت نره
بذار برات قصه بگم دوباره خوابت ببره
مامان اگه دلش پره ، از دست دنیا دلخوره
امون زندگیش تویی ، وقتی که غصه می خوره
دخترم بزرگ شدی ، لالایی هام یادت نره
لالایی هام یادت نره