آیلینآیلین، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

دخترم ثمره عشق مامان و بابا

بودنت را سپاس

گوش دلم را که به آهنگ دلنشین صدایت می سپارم موجی از شوق در بند بند وجودم به رقص می آید... بودنت را آرامشی است به لطافت گلبرگ های نیلوفر... تو ای چشم و چراغ دل بی تابم بودنت را سپاس....    ...
29 بهمن 1392

به یاد سهراب

شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین با خودم می گفتم : زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ هیچ !!! زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت زندگی درک همین اکنون است زندگی شوق رسیدن به همان فردای...
29 بهمن 1392

اولین ماه محرم دخترم

دخترم اولین ماه محرمت سه ماهت بود و ما تهران بودیم. بابات هم بعدا اومد پیشمون و سه تایی ماه محرم با هم سپری کردیم. هوا اونروزا خیلی آلوده و سرد بود تصمیم گرفتیم بیرون نریم ولی به مرور بهتر شد و ما سه تایی بیرون رفتیم و دسته های عزاداری رو تماشا کردیم خیلی دوست داشتم مثل بقیه بچه ها واست لباس سقا بپوشونم ولی خیلی کوچیک بودی و نمیشد. ...
23 بهمن 1392